روایت‌هایی خواندنی از خط مقدم پروژه‌های ODCC؛ (6)
خبرها

روایت‌هایی خواندنی از خط مقدم پروژه‌های ODCC؛ (6)

زمان مطالعه ۶ دقیقه / ۰۶ فروردین ۱۴۰۴ / پویان جعفری

آرماتوربندی، شغل سخت و پر از استرس

یکی از مهم‌ترین مواردی که در ساخت پالایشگاه باید مورد توجه قرار بگیرد، استحکام سازه است.‌ تجهیزهای چند صد تنی و سیالاتی که در پایپ‌ها جاری می‌شود، نیاز به فونداسیونی مستحکم و مقاوم دارد. مخصوصاً در مناطق جنوبی کشور که فقط کافی‌ست دو یا سه متر از سطح زمین پایین‌تر بروید و به آب برسید. آرماتوربندی فونداسیون به سازه‌های بتنی کمک می‌کند تا بارهای اضافی را به زمین منتقل کنند و مقاومت بیشتری داشته باشند. در فاز جدید پالایشگاه آبادان، کارگران در حال زیرسازی فنونداسیون هستند. «قادر گنیس‌زاده» در میان آب و لجن، مشغول آرماتوربندی است. 40 ساله است و سه فرزند دارد. او از دشواری‌های کار در آبادان می‌گوید:


• قادر! چه شد آرماتوربند پروژه‌های پالایشگاهی شدی؟
رفیقم توی این کار آرماتوربندی بود و با او سر پروژه‌ها می‌رفتم و کم‌کم علاقه‌مند شدم. کارش خیلی سخت است اما آن‌قدر دوام آوردم که حالا خودم استادکارم.


• آن‌جا آن پایین، دقیقا سه متر زیرزمین و بین گل‌ها چه می‌کنید؟
ما حدود 3 متر پایین می‌رویم تا زیرسازی لازم را انجام دهیم. آرماتور می‌بندیم و بعد قالب و بعد هم بتون‌ریزی. ما با بقیه کارگرها اینجا پی اصلی را تا بالا می‌آوریم و تمام که شد تحویل استراکچر می‌دهیم. از سه و چهار متر زیرزمین تا نزدیک 10 متر ارتفاع روی زمین.


• ترس از ارتفاع نداری؟
یک‌کم ترس از ارتفاع دارم. سر آدم خود به خود گیج می‌رود، باد باشد که بدتر. یک‌بار داشتم قالب باز می‌کردم و یکی از قالب‌ها افتاد روی تخته‌ای که زیر پایم بود. تخته طوری لرزید که فکر کردم الان واژگون می‌شد و از ترس شوک شدم.


• خیلی‌ها از کار در پروژه‌های جنوب نه به‌خاطر سختی کار که به‌دلیل گرمایش فراری‌اند. تو چطور با گرمای اینجا کنار می‌آیی؟
حقیقتاً وحشتناک است؛ آب و هوایش خیلی آزاردهنده است. آمونیاک پتروشیمی هم اذیت می‌کند. خاکش هم که می‌بینید، گل و شل است و تا زانو توی لجن فرو می‌رویم. عسلویه هم رطوبت زیاد دارد اما آبادان خشک و گرم است و به‌نظرم شرایط را سخت‌تر می‌کند. طوری جهنم می‌شود که پوست بدن تاول می‌زند. بچه‌هایی داشتیم که تمام بدنشان تاول می‌شد. عرق سوز که همه‌مان می‌شویم. اینجا آرماتوربندی داشتیم که پوست کمرش کلا بلند شد. آن‌قدر گرما زیاد است که با دستکش نمی‌توانی آهن را دست بگیری، از بس که داغ می‌شود. بارها و بارها دستکش را خیس می‌کنیم و آهن را دست می‌گیریم.


• به گرما عادت نمی‌کنید؟
خود ما هم گاهی می‌گوییم بدن به گرما عادت می‌کند اما اصلاً این‌طور نیست. ما به ازای هر یک ساعت، 5 دقیقه استراحت می‌کنیم و آب روی تمام بدنمان می‌ریزیم اما بارها و بارها گرمازده می‌شویم. این گرما در ارتفاع خیلی سخت‌تر هم هست. اگر احساس کردیم سرگیجه داریم باید بلافاصله بیاییم پایین. همین پایین یکهو سرگیجه می‌گیری و می‌افتی. موارد زیادی داشتیم که آرماتوربندها بیهوش شدند و با اورژانس منتقلشان کردند. تا دم مرگ می‌روند، اتفاقی که برای یکی از همکاران ما در همین سایت افتاد. هم کار سنگین است و هم گرما کشنده، قلب هم طاقت نمی‌آورد و ریتم همه چیز را به‌هم می‌زند.


• به سختی و سنگینی کار اشاره کردی. حقیقتاً آرماتوربندی و جابه‌جا کردن چنین ابزارهایی آن‌هم در این شرایط گل و شل و گرمای جنوب، دشوار است. جدا از گرمازدگی، معمولاً چه آسیب‌هایی بچه‌ها را تهدید می‌کند؟
فشار کار بسیار زیاد است و دیسک کمر بین بچه‌ها بیداد می‌کند. کلا آرماتوربندها همگی مشکلات اسکلتی دارند و حتما به دیسک خفیف مبتلا می‌شوند. شکستگی در اثر افتادن یا پیچ خودن هم زیاد است، به‌ویژه هنگام دریل‌کردن که گیر می‌کند و دست‌مان پیچ می‌خورد. به لحاظ اسکلت که همه‌مان کج و کوله‌ایم.

 

1259-20250326105109543.JPG


• بدترین اتفاقی که در پروژه‌ها برای خودت پیش آمده یا به چشم دیدی، چه بود؟
توی همین پروژه قالب‌گیری کرده بودم و می‌خواستم پنل قالب را بلند کنم اما انگشتم گیر کرد و نزدیک بود به‌طور کامل قطع شود، سریع مرا بردند و بخیه زدند و همه چیز روبه‌راه شد، اما بدترین اتفاقی که دیدم فوت یکی از همکارانمان در این سایت بود. داشت خاکریزی می‌کرد که زیر لوله‌ها ماند و نشد کاری برایش انجام دهند. یکی دیگر از همکارانمان هم وسط ظهر رفته بود روی داربست تا بتن‌ها را چک کند، که دچار گرمازدگی شد و اگر کمربندش را نبسته بود، سقوط می‌کرد و به مرگ بدی می‌مرد. همین‌طور معلق مانده بود تا رفتند و کمکش کردند.

 


• گفتی که دو تا پسر داری. دوست داری هیچ‌کدام از آن‌ها کار تو را ادامه دهند؟
اصلاً دوست ندارم پسرهایم بیایند توی این کار. منظورم فقط آرماتوربندی نیست بلکه هر کاری در پروژه. چون روز و شب برای آدم نمی‌گذارد. ما خیلی مواقع تا 10 شب سرکار می‌مانیم. گاهی هم که بتن‌ریزی داشته باشیم، شده که تا صبح کار می‌کنیم. این‌را هم بگویم که بچه‌های امروزی اصلاً نمی‌توانند شبیه ما کار کنند. به کار سخت هیچ عادتی ندارند و بارها و بارها دیدم که جوان‌ترها می‌آیند پروژه و دوام نمی‌آورند و می‌روند.


• پای درد دل خیلی از کارگرهای پروژه که بنشینی، بزرگ‌ترین حسرتشان دوری از خانواده و ندیدن بزرگ شدن بچه‌هاشان است. شما چقدر از خانواده دور بودی و چقدر این حسرت به دلت مانده است؟
من 17 سال است که ازدواج کردم و 4 بار هم با زن و بچه‌هایم مسافرت نرفتم. وقتی پروژه از خانواده‌ات دور باشد که وضعیت خیلی هم سخت‌تر می‌شود. مثلا یک دوره می‌رفتم عسلویه و 20 روز 20 روز از خانواده‌ام دور بودم. هم برای آن‌ها سخت بود و هم برای من. اما چه می‌شود کرد؟ حرف اول و آخر را پول می‌زند. اگر بیکار باشم و پول به دست نیاورم که بیشتر شاکی می‌شوند. حاضرم دوری از خانواده را تحمل کنم، در خوابگاه‌های شلوغ پروژه‌ها بمانم و پول حلال برای زن و بچه‌ام ببرم. چون وضعیت همه ما اینجا شبیه هم است، به هر حال تحمل می‌کنیم و کنار می‌آییم.


• برنامه‌ات برای دوران بازنشستگی چیست؟
باور کن که ما به بازنشستگی نمی‌رسیم. 35 سال با این گرما و فشار و سر و کله زدن با آهن و فولاد و حقوقی که معمولاً به موقع پرداخت نمی‌شود کار کنی، به نظرت جان برای آدم می‌ماند؟ ان‌شاءالله خدا عمر طولانی به همکاران پروژه‌ای بدهد اما من فکر می‌کنم بازنشست بشویم یا باید با این بدن‌های فرسوده خانه‌نشین شویم یا سرمان را بگذاریم زمین و تمام. واقعاً کار ما سخت است و پر از استرس و اگر همین بگو و بخندهای سرکار نباشد، اصلاً نمی‌توان تحمل کرد.


• کار کردن در میانه لجن و آن هم توی این گرما حقیقتاً دشوار است. مواردی که بیایند و دوام نیاورند، زیادند؟
خیلی خیلی زیاد. می‌آیند چند روزی می‌مانند و می‌روند. حالا کافی‌ست هوا هم گرم‌تر شود. توی جهنم جنوب کمتر کسی است که بتواند دوام بیاورد. می‌آیند، گرمازده می‌شوند و می‌روند. خودت نگاه کن، بچه‌ها تا بالای زانو توی گل هستند، آرماتور می‌بندند، قالب می‌زنند و بتن می‌ریزند. دائم تا کمر خم می‌شوند و عرق می‌ریزند و این تجهیزات سنگین را جابه‌جا می‌کنند. گرما هم توی سرشان بخورد که واویلا. این‌ها دارند برای نان جان می‌کنند. به خدا ناراضی هم نیستند.

اندکی صبر نمایید...