خبرها

روایتهایی خواندنی از خط مقدم پروژههای ODCC؛ (7)
"اپراتور سنگینترین جرثقیل پروژه اصفهان"
اولین اشتباه اپراتور آخرین اشتباه اوست/ دوست دارم جرثقیل خودم را بخرم/ قد کشیدن بچههایم را ندیدهام
همه مهندسها و کارگرهای سایت اصفهان، «تقی» را میشناسند. با همین اسم هم صدایش میزنند؛ مردی میانسال با موهای فر و خندهای همیشگی که انگار روی صورتش چسبیده است و هیچوقت هم از جرثقیلش فاصله نمیگیرد. راننده جرثقیل بوم خشک 250 تنی که برای جابجایی بارهای فوق سنگین در فواصل کوتاه و بلند استفاده میشود.
اپراتور بوم خشک که با همراهی لیفت و ریگر، تیمی سه نفره را تشکیل میدهند و با لبخندی مغرور میگوید: ما سه نفر با همین جرثقیل بسیاری از تجهیزات سنگین پالایشگاه جدید اصفهان را بر روی استراکچرها نصب کردهایم.
تقی نوروزی 27 سال است که روی انواع جرثقیل کار میکند و حالا 21 سالی هم میشود که به پروژههای ODCC پیوسته است. او در این گفتگو از التهابها و استرسهای کار بر روی بوم خشک میگوید و عشقی که به جرثقیل دارد.
• چه شد که در بین این همه ماشینهای سنگین، جرثقیل را انتخاب کردی؟
عموی من جرثقیلی داشت که از همان بچگی عاشقش شده بودم. طوری شده بود که وقتی جرثقیل میدیدم، خودم را میگذاشتم جای راننده و انگار که من پشت آن نشستهام. این علاقهمندی به حدی رسیده بود که دوستانم مسخرهام میکردند و هر کجا جرثقیلی پارک شده بود میگفتند که «تقی! ماشینت رو ببین». اما شاید باورتان نشود که من هم سرتقتر از آنها بودم و در نهایت تا یک ماه بعد به هر ترفندی که بود پشت آن مینشستم و برای دوستانم بوق میزدم. من میخواستم و میشد.
• و چطور سر از پروژه درآوردی؟
18 سالم بود که دیگر نشستم پشت جرثقیل و شاگردی عمویم را کردم. او کفیدار بود. به همه ما هم میگفت که بیایید و راندنش را یاد بگیرید، یک روز به دردتان میخورد. من دیپلمم را گرفتم و آماده کنکور بودم اما عشقم، جرثقیل بود و بلندکردن بارهای سنگین؛ و به خاطر همین دانشگاه نرفتم و با عمویم شروع به کار کردن کردم. بعد از مدتی هم رفتم گواهینامه ویژه گرفتم و خودم شدم اپراتور. وقتی هم که کار حرفهای را در پالاشگاه شروع کردم گفتند باید بروی گواهینامه پایه یک بگیری و من هم با سر رفتم. گواهیام را که گرفتم، هر کجای ایران بگویی کار کردم. «ODCC» پروژه میگرفت و ما میرفتیم.
• اولین بار که به پروژههای پالایشگاهی پیوستی چه زمانی و کجا بود ؟
اولین بار که پروژه رفتم، عسلویه بود. تازه اسمش روی زبانها افتاده بود؛ سال 78. روزی که آنجا رفتم، یک زمین خاکی بود و پر از تایلندیها، هندیها و چینیها که برای خودشان کارگر آورده بودند و به ما ایرانیها اعتماد و اعتقاد نداشتند. یک کفی ده تنی به من دادند و تست گرفتند. آن اوایل کامپکتها را میبردم و بعد از مدتی دیدند که واقعا کنندهام و همین شد که دستگاههای بزرگتر دادند و سرانجام سال 83 به ODCC اضافه شدم و به تلمبه خانه نظامیه اهواز رفتم. آنجا به من جرثقیل دادند و چند وقت بعد هم پرسیدند که با «بوم خشک» هم میتوانی کار کنی؟ قند توی دلم آب شد و گفتم که میتوانم. رفتم بندرعباس، اسکله شهید رجایی که قرار بود اسکله جدید بسازند و تست دادم و استخدام شدم. از آن موقع تا حالا با این مجموعهام و الان هم در اختیار .RFCC
• خیلیها کار کردن روی جرثقیل را از دلهرهآورترین فعالیتهای پالایشگاهی میدانند. به نظر خودت به عنوان یک اپراتور، واقعاً اینقدر کار کردن روی بوم خشک و جرثقیل استرس دارد؟
برای اینکه جوابتان را بدهم باید اینرا بگویم که ما اپراتورها اولین اشتباهمان آخرین اشتباهمان است. پس حتما استرس دارد. من موهای سفید نداشتم. وقتی 100 متر دکل روی این میبندم، خودم وحشت میکنم. هفته گذشته GTG بار زدم که به قول خودشان 800 میلیارد قیمتش بوده و کلی مهندس و کارگر پایین بار ایستاده بودند. مسئولیت این محموله با من بود و کوچکترین اشتباه من هم میتوانست آسیب مالی بزند و هم جانی. وقتی تجهیز سنگین بار میزنم افت بوم انصافاً استرس دارد اما وقتی بار نصب میشود، وقتی میبینی همه سالماند و بار هم سالم نشسته است، لذتی دارد که نگو و نپرس. بعد از این همه سال حتماً دلهرهام کمتر شده است اما از من توقع اشتباه نمیرود و این فشار و مسئولیت دو چندانی به من وارد میکند. اگر خدای نکرده من کوچکترین اشتباهی کنم، نه تنها عذاب وجدان سنگین برایم میماند، بلکه دیگر به من بوم خشک نمیدهند و آن اطمینان سی ساله از من سلب میشود.
• در این نزدیک به 30 سالی که روی جرثقیل سنگین و بوم خشک کار کردی، تلخترین حوادثی که برای خودت پیش آمده، چه بود؟
خدا را شکر میکنم که تا حالا اتفاق تلخی را تجربه نکردم.
• به نظر خودت دلیل اینکه هیچوقت حادثهای نداشتی، چیست؟
اینکه سرم را بالا میگیرم و محکم میگویم برای من حادثه تلخ پیش نیامده است، حتماً دلایل خاص و مشخصی دارد. من بهعنوان اپراتور باید به این فکر کنم که هر اتفاقی شب گذشته توی خانهام افتاده، لازم است بگذارم کنار و صبح که پشت این دستگاه نشستم به خودم بقبولانم که به دنیا آمدم تا امروز این بار را بزنم و به ثمر برسانم. اینکه چه اتفاقهایی در خانه یا هر کجای دیگر افتاد، فعلاً مهم نیست، چون اگر تمرکز نداشته باشم حتماً به جان و مال مجموعه و اطرافیانم خسارت وارد میکنم. یک دکمه اشتباه سقوط آزاد یعنی فاجعه. بیشترین اشتباهات اپراتورها به خاطر نبود تمرکز و نداشتن تجربه است. اپراتور باید پله به پله کار کند و جلو بیاید. مثلا ممکن است اپراتور الان با ده متر تلسکوپ کار کند و فردا روی چشم و هم چشمی به 100 تن برسد. یکدفعه 70 تن تلسکوپ میدهیم و نمیتواند کنترل کند و دستگاه بلند میشود. دعای خانواده و نگاه ویژه اوس کریم را هم که نباید نادیده گرفت.
• سختترین باری که در تمام این پروژهها جابهجا کردی چه بود؟
100 متر فلر را در فاز یک عسلویه مستقر کردیم که بالاترین ارتفاع بود و سنگینترین بار هم 140 تن بود در همین اصفهان که برداشتم و حرکت کردم. زباله سوز اصفهان را هم که میزدم خیلی سخت بود؛ هم سنگین بود و هم بد قلق. بعد مدتها استرس گرفته بودم، ناظر پشت سرم ایستاد و نگاه میکرد. اما استرس این کارها تمام میشود و فقط شیرینیاش میماند. یک بار هم برای نصب تجهیزی 40 تنی رفته بودیم که باید زیر یک سقف میرفت. بار در ارتفاع 18 متری قرار گرفته بود و چون خطرناک بود بخشی از سقف را سوراخ کرده بودند که با حائل داخل ببریم. یکدفعه صدایی بسیار وحشتناک بلند شد و من هم اصلا دید نداشتم و فقط متوجه شدم که بار دارد تاب میخورد. فهمیدم جک پوکیده است و اگر جرثقیل بار را تحمل نکرده بود محسن و مرتضی که الان بهترین نصابهای سنگین ما هستند، نبودند. خدا یک جانی به بچهها داد و یک آبرویی به من.
• چه چیزی در پروژهها بیش از همه آزارت میدهد؟
پروژه خیلی سخت است. دوری از خانواده بسیار زیاد و طولانی است. من الان بچهام دانشجوست و نفهمیدم کی رفت دانشگاه. میرفتم خانه میدیدم کفشهایم نیست. میگفتند که پسرم پوشیده است. تعجب میکردم که این کی بزرگ شد؟ من شش سال بندرعباس بودم، 5 سال اراک بودم، تبریز بودم و ... 23 روز کار میکردم و 7 روز میآمدم مرخصی و تا بچهام بیاید و مرا بشناسد من برگشته بودم. سه تا بچه دارم که نمیدانم کی بزرگ شدند. پروژه خیلی سخت است. من قد کشیدن بچههایم را ندیدم. سختی دیگر این که آدم با جان و مال دیگری کار میکند. بیرون از اینجا اگر یک فرد اشتباه کند امکان جبران دارد، اما من اولین اشتباه آخرین اشتباهم است. ضرر به محموله میلیاردی است و جان افراد که هیچ جوره جبران نمیشود. مسئولیت، پدر آدم را در میآورد. من حتی گوشیام را در حالت هواپیما میگذارم و میاندازم کنار. به هیچ عنوان نگاهم به گوشی نمیرود.
• همکارها میگویند این بوم خشک را آن قدر دوست داری که حاضر نیستی یک لحظه ترکش کنی و فاصله بگیری.
برای چنین جرثقیلهای سنگینی اپراتورهای محدودی داریم؛ شاید حدود 20 نفر در کل ایران باشیم. این جرثفیل 250 تن است و سنگینترین جرثقیل این سایت. صبح زود که سوارش میشوم تا یک بعد از ظهر ازش پیاده نمیشوم. من با این دستگاه پیر شدم و بهخاطر همین نمیتوانم ازش دور باشم. باور کنید که تمام بدنم تبدیل به سنسور شده است. پشت دستگاه که بلند شود من میفهمم. جرثقیل سنسورهای لازم را دارد اما من خودم سنسور سرخودم. سختترین حالت بار را داشتم که هم مرز و هم خطر را رد کردم. بار نامتعارف بود و وقتی مستقر شد، همه تشویقم کردند اما خودم گفتم حماقت کردم.
• و برنامهات برای روزهای بازنشستگی چیست؟
اگر همین چند سال هم سالم بروم جلو، احتمالا با سابقه خوبی که دارم و سالهای سال تجربه، 10 روز در ماه سر پروژهها بیایم و کار کنم. نمیتوانم تمام وقت خانه بمانم، چون جرثقیل عشق من است و نمیشود کنارش بگذارم. جرثقیل هم نمیتوانم بخرم که الان قیمتش بیش از 5 میلیارد است. پس زمانم را بین خانواده و کار نصف میکنم و با هر دوتاشان وقت میگذرانم.