خبرها

روایتهایی خواندنی از خط مقدم پروژههای ODCC؛ (2)
عیسی دریس:
حسرت به دلم مانده که یکبار موقع شام نخوابم
اولین گروههایی که در پروژههای پالایشگاهی روی ارتفاع میروند و بهدلیل آماده نبودن سازهها خطرناکترین فعالیت را در بلندیهای هفتاد و هشتاد متری دارند، نصابهای داربست اسکلتبندها هستند که پلت فرم اصلی را بنا میکنند و بر روی آنها سقف میبندند تا کارگرها رفت و آمد کنند. در پروژه آبادان استراکچرهایی با ارتفاع 80 متر داشتیم و فلر که 110 متر ارتفاع داشت و اولین افرادی که برای نصب بخشهای مختلف آن بالا میروند نصابهای داربست هستند و بقیه واحدها با داربست ایجاد شده خودشان را برای کارهای جوشکاری و تجهیزات ابزار دقیق و رنگ و عایق به آن بالا میرسانند و در پروژههایی مانند عسلویه و آبادان، گرمای 50 درجهای هوا و سر و کار داشتن با لولههای بسیار داغ همیشه نصابها را بسیار آزار میدهد.
«عیسی دریس» دستهایش را که نشان میدهد، جابهجا قاچ خورده و بریده است. میگوید: تیزی لوله حتی از روی دستکش هم میبرد.
گفتگو با این نصاب داربست را میخوانید.
• عیسی! توی پروژه آبادان و بین این همه سازه و کارگر چه میکنی؟
خب، مشخص نیست؟ (میخندد) داربست را نصب میکنیم و همینطور میرویم بالا؛ سازههایی که برای دسترسی به ارتفاعات بالا استفاده میشوند. لولههای داربستی با بستها و گیرهها به همدیگر متصل و محکم میشوند. این سازه موقت باعث میشود کارگران بخشهای دیگر علاوه بر نصب سازههای بزرگ، به تجهیزات و مخازن در ارتفاع هم دسترسی داشته باشند. نصابهای داربست جزو اولین کارگرانی هستند که در مرحله تجهیز سایت و ساخت استراکچر و سازههای فولادی، در حالیکه هیچ چیزی ساخته نشده، به ارتفاع میروند.
• اینجا با گرمای آبادان چطور کنار میآیی؟
آبادان هوای خنکش هم، گرم است. برج 4 باید بیایید و سختی کار را ببینید. دما روی 50 میرود و فشار میآورد. آن وقت کارکردن در ارتفاع معنا پیدا میکند؛ با تپش قلب بالا و ریسک زیاد میرویم روی ارتفاع. آنقدر هوا گرم است که سرت گیج میرود و هر لحظه ممکن است تعادلت را از دست بدهی. همین میلهها دست را میسوزاند. وقتی لولهها را بگیری انگار دستت را روی آتیش گذاشتهای، از بس که داغ است. توی آن گرما بهخاطر خودت هم که شده باید همیشه کلاه سرت باشد و توی ارتفاع کمربند را حتما ببندی که یکهو سقوط نکنی. نکات ایمنی را رعایت نکنی حتماً آسیب میبینی، باید عقلت توی سرت باشد نه توی چشمت. هر چه میگویند باید گوش بدهی و جدی بگیری.
• خب! این حجم از گرمای تحملناپذیر را چطور تحمل میکنید؟
فقط آب مینوشیم و چای. کاری از دستمان بر نمیآید. هر یک ساعت هم چند دقیقه نوبت استراحت در سایه داریم. دستکش دستت باشد تمام پوستت عرق میکند، اگر هم نباشد دست به هر کجا بزنی، از حرارت میسوزی. معمولاً توی تابستان با یک باد سبک، گرد و خاک هم میشود، طوری که نفس کشیدن را سختتر هم میکند. غبار بلند میشود و جلوی دیدت را میگیرد. باید آب بپاشند تا کمی خاک بنشیند و خنکتر هم بشود.
• سختترین بخش کار شما و نصب داربست چیست؟
اگر از کارشناسان واحد ایمنی درباره سه فعالیت پر ریسک در پروژهها بپرسید، حتما عملیات داربستبندی یکی از آنهاست. تا زمانی که روی سازههای فلزی و بتنی داربست فرش نکنید، هیچکس نمیتواند حتی یک پیچ روی سازهها ببندد. این اهمیت داربست است. داربستها تقریباً در هر مرحله از ساخت و ساز استفاده میشوند تا پشتیبانی سازهای را فراهم کنند و به کارگران هم اجازه عبور ایمن و راحت را میدهند. حالا فکر کنید که ما در بستن داربست احتیاط نکنیم یا داربستها را ضعیف ببندیم، چه خطرهایی ممکن است برای بقیه کارگرها پیش بیاید. پس نصب همین داربستها تمرکز بسیار زیادی میخواهد. بستن داربست معطلی زیادی دارد و اگر ایمنی را حفظ نکنی خطر بیخ گوشت میچسبد. اگر حین کار با یکی حرف بزنی و تمرکز نداشته باشی، جای برش لوله، دستت را میبرد. لولههای نو حالتی شبیه تیغ دارد و باید خیلی مراقبشان باشی. چیدن چوب و بستن سیمها هم خیلی سخت است. سیمها را باید تک به تک ببندیم. پایههای شش متری را که میخواهی سوار کنی هر کدام 18 کیلو هستند؛ اینها را که میخواهی ببری بالا معمولاً باید دست به دست ببری و از زور خودت استفاده کنی. جرثقیل این چوبها و میلهها را تا یک جایی میبرد اما خیلی جاها حقیقتاً دست و پا گیر است و خودمان باید کار را دست بگیریم.
• ترس از ارتفاع که نداری؟
من تا ارتفاع 70 متری هم بالا رفتم. تا یک جایی جرثقیل میبرد و بقیه را باید خودت روی سازهها و داربست بروی. ترسی ندارم، ولی هنوز داریم کسانی را که دو تا پایه را میگیرند و با استرس میلهها را بالا میبرند. من بچه اهوازم و از بچگی از بالای پشت بام میپریدم توی حیاط. بازی بچگیام بود و از همان موقع نمیترسیدم.
• تا حالا خودت سقوط کسی از ارتفاع را دیدی؟
حادثه حتماً پیش میآید. مخصوصاً در محیطهای کارگاهی با این تعداد کارگر. سالها پیش پروژهای بود که جوشکار رفته بود بالای داربست و بخشی از چوب ظاهراً پوسیده بود و وقتی پا روی آن گذاشت، پایش خالی کرد و از ارتفاع 12 متری افتاد. یک بار هم جرثقیل داشت یک سری وسایل را با بسکت بالا میبرد که بسکت به همکار ما خورد و توی ارتفاع 10 متری آویزان شد. اینها را که میبینم دلم میریزد و از ارتفاع وحشت میکنم. من زن و بچه دارم و مجبورم که بیایم سر پروژه. اما این صحنهها را که میبینم ترس تا یک ماه توی دلم میماند. استرس میگیرم و اتفاق از جلوی چشمم کنار نمیرود.
• تا حالا برای خودت هم اتفاقی افتاده است؟
یک بار پایین ایستاده بودم و داشتم پیچ میبستم که سرجکِ داربست از بالا افتاد روی کفشم. اتفاقا کفشم بزرگ و کارگاهی بود، اما دو تا از انگشتهایم خرد شد و مدتها در گچ بود. این وضعیت کار کارگاهی است.
• دوست داری پسرت کارت را ادامه بدهد؟
من دارم توی این شرایط کار میکنم که او درس بخواند و به جایی برسد. این کارها پدر آدم را در میآورد. باید هم عاشقش باشی و هم اینکه با جان و دل کار کنی. ناشکری نمیکنم اما کار در پروژه، آن هم توی این گرمای جنوب واقعا سخت است.
• به نظر خودت سختترین موضوع در کار پروژهای چیست؟
گرما، کار سخت، آفتابزدگی، خستگی، احتمال هر حادثهای در محیط کارگاهی و ... اما به نظر من از همه چیز سختتر، دوری از خانواده است. یک زمان ماهشهر کار میکردم و هر 20 روز یک هفته میتوانستم به زن و بچهام سر بزنم، باور کن نه گرما و رطوبت اذیتم میکرد و نه حجم کار، فقط دوری بود که عذابم میداد. الان هم که توی این پروژه کار میکنم، ساعت 4 و نیم صبح از خانه میزنم بیرون و ساعت 8 میرسم منزل. تا همسرم شام را آماده میکند و سفره را میچیند، همانجا کنار سفره از خستگی خوابم میبرد. حسرت به دلم مانده که یک بار شام را درست و حسابی با آنها بخورم، اما خستگی امان نمیدهد.